بخشیدن گنج و خواسته. دادن گنج مردمان را: شبی کو گنج بخشی را دهد داد کلاه گنج قارون را برد باد. نظامی. ز نام آوران گوی دولت ربود که در گنج بخشی نظیرش نبود. سعدی (بوستان)
بخشیدن گنج و خواسته. دادن گنج مردمان را: شبی کو گنج بخشی را دهد داد کلاه گنج قارون را برد باد. نظامی. ز نام آوران گوی دولت ربود که در گنج بخشی نظیرش نبود. سعدی (بوستان)
کنایه از جوانمرد و بسیار بخش. (آنندراج از بهار عجم). سخی. کریم. مسرف. خراج. (ناظم الاطباء). آنکه گنج می بخشد: از آن عادت شریف از آن دست گنج بخش از آن رای تیزبین از آن گرز گاوسار. فرخی. خنیده به کلک و ستوده به تیر بدین گنج بخش و بدان شهرگیر. اسدی. آن شاه گنج بخش که از بیم جود او در کوه زر و سیم طبیعت نهان کند. مسعودسعد. گر ز کف گنج بخشش سایه افتد بر زمین در زمین افتد ز بذل گنج قارون اهتزاز. سوزنی. گنج بخشا یک دو حرف از مدح تو بر سه گنج شایگان خواهم گزید. خاقانی. چو شمشیر گیرد بود چون درخش چو می بر کف آرد شود گنج بخش. نظامی
کنایه از جوانمرد و بسیار بخش. (آنندراج از بهار عجم). سخی. کریم. مسرف. خراج. (ناظم الاطباء). آنکه گنج می بخشد: از آن عادت شریف از آن دست گنج بخش از آن رای تیزبین از آن گرز گاوسار. فرخی. خنیده به کلک و ستوده به تیر بدین گنج بخش و بدان شهرگیر. اسدی. آن شاه گنج بخش که از بیم جود او در کوه زر و سیم طبیعت نهان کند. مسعودسعد. گر ز کف گنج بخشش سایه افتد بر زمین در زمین افتد ز بذل گنج قارون اهتزاز. سوزنی. گنج بخشا یک دو حرف از مدح تو بر سه گنج شایگان خواهم گزید. خاقانی. چو شمشیر گیرد بود چون درخش چو می بر کف آرد شود گنج بخش. نظامی